دیوونگی و عشق


یه روز همه ی احساسای ادم دور هم جمع میشنو قایم موشک بازی میکنن.

دیوونگی چشم میزاره و همه میرن قایم میشن. تنبلی همون نزدیکا قایم میشه

حسادت یه جای دیگه قایم میشه و عشق میره پشت یه گل رز. دیوونگی همه رو

پیدا میکنه به جز عشق. حسادت عشقو لو میده و به دیوونگی میگه عشق پشت

گل رزه. دیوونگی هر چی عشقو صدا میزنه عشق بیرون نمیاد. دیوونگیم یه خنجر


بر میداره و همینجوری رزو با خنجرش میزنه تا عشق پیدا بشه. یه دفعه عشق میگه

اخ چشممو کور کردی. دیوونگی اشک میریزه به دستو پای عشق میوفته میگه من

چشم تو رو کور کردم تو هرکاری بگی من انجام میدم. عشق فقط یه چیز از اون  
میخواد ... میگه با من همدرد شو. از اون به بعد دیوونگی همدرد عشق کور شد و بس...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد